مندلی سردار بی نشان
🔷مندلی سردار، سردار بی نشان
حمیدرضا مهدوی مقدم
قسمت اول
🔹هر کس پای صحبت پیران روشن ضمیر این خطه نشسته و به سخنان ایشان گوش سپرده با داستان زندگی مندلی سردار آشناست. داستان زندگی مندلی سردار یک تراژدی حماسی است. حماسی به واسطه خون پرغیرتی که در رگهای این آشنای ناشناس جاری بود و تراژدی بواسطه ی پایان غم انگیز این سردار تنها. در اطراف قصه زندگی او حرف و حدیث های زیادی گفته و یا ساخته شده است. گروهی او را راهزن نامیده و گروهی از او یک چهره یاغی ساخته است. اما اگر وضعیت ایران را در سالهای پایانی سده 1200 مطالعه کنید در میابید که قحطی و خشکسالی از یک سو و بی قانونی و ضعف حکومت مرکزی از سوی دیگر سبب شده بود تا شرایط به گونه ای پیش رود تا در راستای وجود راهزنان، پدید های به نام یاغی نیز شکل گیرد. یاغی فردی است که به او ظلمی رفته یا از سر استیصال و عدم امید به رسیدن مطلوب، توسط قانون و مجریان آن، شخص برای احقاق حق خود قیام می کند. قصه غلامرضاشورابی و حکایت مندلی سردار هم یک نوع اسپاتاکوس در مقیاس منطقه ای است. یادم هست بیست سال پیش از مرحوم پدر بزرگم پرسیدم آیا مندلی سردار از شما اخاذی هم میکرد؟ گفت : نه از توانگران به زور پول میگرفت و بعضی اوقات به مردم کمک هم میکرد.
🔹اما مندلی سردار کیست؟ اسم او «محمد علی» بوده و بعدها به مندلی معرف میشود. اهل نوقاب است و پیشه اش چاه کنی و در زبان محلی «چاخویی » است. خشکسالی و تنگدستی او را مجبور به مهاجرت میکند. به نیشابور میرود و به خرید و فروش گوسفند (جلاب کشی) مشغول می شود. در همین زمان مالیات نمک توسط غربیها که بخشی از امور مالی ایران را به دست گرفته بودند وضع می شود. در یکی از روزها در نیشابور بوسیله مأموران ادارهُ نمک تعرضی نسبت به یک زن صورت می گیرد و مأمورین به کتک زدن وی می پردازند که در همین اثنا مندلی به آنجا می رسد و با دیدن این صحنه به مأمورین حمله ور می شود و با کمک دو جوان نیشابوری مأمورین را خلع سلاح کرده و متواری می شوند. آنها یکی از برجهای قدیمی را سنگر قرار داده و به زدو خورد می پردازند.چون مأمورین کاری از پیش نمی برند برگشته و به خانه مندلی می روند و اموالش را غارت می کنند.
از همین جا وی یاغی می شود و با کمک آن دو جوان نیشابوری و خواهرزاده اش عباس علیه حکومت قیام می کند. سپس از آنجا پای پیاده به گناباد آمده و به قلعه گناباد حمله می نماید. خان مظفر والی گناباد پس از اندکی ایستادگی مجبور به ترک قلعه می شود و به تربت حیدریه فرار می کند و نتیجتاً قلعه سقوط می کند سپس مندلی به سمت فردوس پیاده حرکت کرده و قلعهُ شهر را مورد حمله قرار می دهد و رئیس نظمیه آنجا را به قتل می رساند و از دروازه شهر آویزان می کند؛ علت کشتن رئیس نظمیه بر اساس برخی از شواهد و قراین اعمال زشت و خلاف وی ذکر شده است. در فردوس اهالی سلاح و پول فراوانی در اختیار مندلی قرار می دهند همچنین از عده ای از ثروتمندان فردوس مقداری پول می گیرد و در حقیقت کار او از اینجا آغاز می شود و با کمکهای مالی می تواند اسب و سلاح بیشتری تهیه نماید و عدهُ بیشتری را به دور خود جمع کند.
وی قلعه گیسور را مقر خویش قرار می دهد و هنگام حمله مأموران به قلعه گیسور پناه می برد. بعد از این ماجرا مندلی تصمیم می گیرد دست حاکم طبس را از سر مردم منطقه کوتاه کند. وی هزینه …
ادامه دارد—–
عصر گناباد
@asregonabad97
وب سایت
http://asregonabad.ir
@paigahkabarasre
https://eitaa.com/gonabad97
attach 📎