خاطره ای از علامه بهلول گنابادی

امتیاز به این post

‍ خاطره ای از بهلول گنابادی

سال ۴۷ اولین سال دبیرستانم بود
که از روستا به محل شهر و دبیرستان ناصر خسرو، در سال هفتم دبیرستان مشغول تحصیل بودم،
یک روز ظهر از دبیرستان که تعطیل شدیم چون دو نوبتی بود با دوچرخه،
گفتم می روم و برمی گردم
با سرعت از خیابان سعدی فعلی که شن ریزی بود، یک کمی هم سراشیب بود در حرکت بودم که لاستیک دوچرخه سر خورد و به زمین خوردم
پا شدم چند نفر دورم را گرفتند که در یک لحظه متوجه شدم که شخصی دستم را گرفته و تند تند با آب دهان خود دستم را که زخمی شدید برداشته بود، خیس میکند و او چند بار این کار را تکرار کرد و گفت ان شاالله خوب می‌شود آب دهان برای زخم خیلی خوب است
و رفت…
از اطرافیان پرسیدم او که بود گفتند بهلول
با خود گفتم عجب مرد مهربانی…
با وجودی اینکه از آن حادثه ۵۱ سال می گذرد هنوز رد زخم آن بر روی دستم باقی است.
ولی ظرف مدت کوتاهی کاملا خوب شد این کار بهلول باعث شد شیفته او شوم هر جا مجلسی داشت شرکت می‌کردم و به سخنانش گوش می دادم
این مرد فرزانه و بزرگ در زمان حیات خود با رفتار و کردارش به همه درس می آموخت.
یاد بهلول گنابادی، همیشه در ذهن ها زنده و جاوید خواهد ماند
غلامحسین توسلی مندی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *