دل نوشته ای در رابطه با زلزله شهر کاخک…
دل نوشته:
شهریور ماه هر سال خاطره ای تلخ را در اذهان زنده میکند
.کودکی ۶ساله بودم وبه همراه مادر بزرگم به مشهد امده بودم برای شرکت در عروسی یکی از فامیلها..
عروسی به خوبی وخوشی تمام شد وما در روز ۸شهریور راهی کاخک شدیم
ذوق دیدار خانواده از سویی و لذت سفر از دگر سو به همراه شیطنت های کودکانه همه وهمه سفری خوش بود
صبح مادرم بیدارم کرد واماده رفتن به مکتب(ملا) شدم
ملا در اول عطاری بود ودر ان حدود ۷۰بچه مشغول یادگیری قران بودیم.
ملایمان خدایش بیامرزدمرد خشن وسخت گیری بود وخانمش بسیار مهربان ودوست داشتنی
ظهر شد وبه خانه رفتم وساعتی استراحت کردم تاپدر امد وسفره پهن شد.
انروز مابنایی داشتیم وکارگران برای صرف نهار دستهایشان را شستند ومشغول خوردن ابگوشت شدند .
سفره جمع شد وکارگران مشغول کارشدند ومن ان روز بر عکس تمامی روزها بدملایی کردم وپا در یک کفش که به ملا نمی روم .هرچه مادرم اصرار کرد فایده نداشت که نداشت .
پدرم هم که تنهایی می بایست شکم ۱۲ نفر را سیر کند،از خدا خواسته مرا همراه خودش به درب مغازه مسگریمان برد وسر دیگ مسی بزرگی را به دستم داد تا دوباره از ملا رفتن امتناع نکنم .
پدر مشغول کار شد ومن هم پدر رادر ساختن دیگ مسی یاری میدادم
خاطرات ان سفر از دیدن شاه وشهبانو،از استاندار که بر بردیزلی نشسته بودودستور تخریب تیمچه حاجی لته را میداد ،از خیابان های شیک مشهد واز افتتاح ۶۰۰دستگاه ساختمان مرتفع به دست شاه از قدم زدن در باغ ملی از بستنی کاظم در نزدیک حرم ووودر خاطراتم مجسم میشد ومن دل خوش از مسافرتم .
ساعت۲بعد از ظهر گذشته بود که در یک چشم به هم زدن زمین همچون گهواره ای ساکنینش را به حرکت در اورد ودر کمتر از۲۰ثانیه همه چیز را ویران ساخت .۵دقیقه ای گذشت تاگرد وخاک فرونشست وتوانستیم همدیگر راالبته اگر کسی زنده مانده بود ببینیم ، مات ومبهوت همه همدیگر را نگاه میکردند ، هیچکس نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است، ایا روز محشر بر پا شده است یا بلایی نازل گشته ،نه پدرانمان میدانستند ونه پدر بزرگانمان شنیده بودند که چنین حوادثی ممکن است اتفاق افتاده باشدحتی در نزدیکی شهرمان .
پدربعد از روشنی هوا راهی خانه مان شده بود ومن تنها مانده بودم در حالی که راه خانه را بلد نبودم زیرا راهی نمانده بود همه جا ویرانی ، همه جا فریاد ، همه جا زجه ، مدتی گذشت ومن گشتم وخانه مان را پیدا کردم.
در طول مسیر افراد زیادی تقاضای کمک میکردند وصداهای زیادی از زیر اوار به گوش میرسید ومن کودکی۶ساله بودم ودستانم بسیار کوچکتر بود برای کمک به این عزیزان .ساعتی گذشت وخانواده، هم دیگر را پیدا کردیم
ان روز ما بنایی داشتیم وبر اثر زلزله همگی زیر اوار رفته بودند.پدر ومادرم
کارگران واستاد بنا را تا زیر دستهایشان از زیر اوار بیرون اوردند وبه کمک دیگرانی میشتافتندکه استمداد میطلبیدند ،همه چیز خراب شده بود .
در کوچه ما(عطاری)فقط خانواده ما بودند که گرفتار مصیبت نبودند لذا بیشترین کمک رسانی را میبایست پدر ومادر من به همسایه ها میکردند .همسایه مامرحوم اسداله کاوه بود که همسرشان فوت شده بود وخودشان هم در موقع بیرون کشیدن از زیر اوار پایش قطع شده بود
همسایه دیگرمان اقای سغینی بود چند نفر را از دست داده بود وهمسایه پشتیمان تازه دامادی بود که همسر جوانش که دوروز از عروسیشان میگذشت کشته شده بود .تنها جایی که سالم مانده بود درختان باغ برهانی بودومحوطه ای بزرگ، این محوطه مملو بود از جنازه شاید بیشتر از ۳۰۰ جنازه.
مغز کوچک من در ان روز درکی از فاجعه انسانیکه تبدیل به یک تراژدی بزرگ شده بود را نداشت.انروزدر کمتر از۵ساعت بیش از ۴۰۰۰ نفر مردند.
مردان وزنانی که پویایی وابادانی شهر در دست انان بود . ان روز از میان۷۰دانش اموز هم ملاییم فقط ۳نفر زنده ماندیم
ان روز غم دنیاوخستگی طاقت فرسایی بر دوشمان بود .
غروب غمناک ۹شهریورچهره سیاهش را کم کم بر اسمان شهرمان کشید وتازه مشکلات نمایان میشد.
در گوشه منزل برروی اوار از چادرشبها وزیلو های پاره شده سر پناهی برای دختران یتیم کوچه درست شد ودر گوشه دیگر پلاسی خاک الود برای پسران پهن شد وشب را میبایست سر بی شام بر زمین گذاشته وبخوابیم ولی مگر زاری بچه ها زخم بزرگان میگذاشت تا دمی بیاساییم این فیلم غمناک ۵۱سال است که در شهریورماه نا خواسته به نمایش گذاشته میشود وزیبایی ها ، همگرایی ها ،تلاشهاوپویایی زادگاهم تبدیل به حسرتی بیش نیست
در ۹شهریور یاد تمامی عزیزانمان را گرامی میداریم وبه روان پاکشان درود میفرستیم وتلاش می نماییم
تا بار دیگر شهر ، زیبایی خود را باز یابد ورونق اقتصادی در کاخک بیش از پیش صورت پذیرد
انشاالله
علی جمشیدی
عصر گناباد
@asregonabad97
وب سایت
http://asregonabad.ir
@paigahkabarasre
https://eitaa.com/gonabad97